تو مگر عطر دلاویز گُل بارانی
که هوای دل من گشته چنین بارانی
خواب رؤیایی من پُر شده از بوی بهار
دل سودا زده ام، چونکه به گل می مانی
کوچه های دل خود آب زنم تا که مگر
بگذاری قدمی در دل من، پنهانی
کاش در دامن تنهایی من خیمه زنی
تا رهایم کنی از این همه سرگردانی
دل خراب از غم عشق است ولیکن ای دوست
نیست پروای من از تجربه ی ویرانی
هر زمان پیش رُخت غرق نیازم دیدی
ناز کن ناز گلم، ناز تو را ارزانی
می گشایم سحر از شوق چو «آرش» در ِ دل
تا گل عشق، تو در باغچه ام بنشانی
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5